سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























3... نقطه... پـ ــ ــ ـ ــر و ا ز

به نام "او" و به یاد "او"

.

.

من زندگــی را دوست دارم
ولی از زندگی دوباره می ترسم!


دین را دوست دارم
ولی از کشیش ها می ترسم!


قانون را دوست دارم
ولی از پاسبان ها می ترسم!


عشق را دوست دارم
ولی از زن ها می ترسم!


کودکان را دوست دارم
ولی از آینه می ترسم!


سلام را دوست دارم
ولی از زبانم می ترسم!


من می ترسم ، پس هستم
این چنین می گذرد روز و روزگار من


من روز را دوست دارم
ولی از روزگار می ترسم
...


(مرحوم حسین پناهی)

.

.

.

.

.

.

پ ن : هوا بس ناجوانمردانه گرم  و آفتاب بس ناجوانمردانه سوزاننده شده ...

کاش هوای شهر کمی تا قسمتی ابری میشد مثل هوای ...



نوشته شده در سه شنبه 92/2/24ساعت 9:28 عصر توسط پرنیان| نظرات ( ) |

 

به نام "او" و به یاد "او"

این روزها چه روزای قشنگین 

طبیعتو میگـــم...

همه فصلا قشنگن اما انگار بهار یه چیز دیگس

 

 

...

کلی از این درختا تومسیر خوابگا هستند

هرچند میوه های گردو تلخ و به نظر الکی داره ولی شکوفه هاش ....

وقتی باد میاد این شکوفه ها  میخوره تو صورتت

احساس آنــــه بودن بهت دست میده:دی

.

.

 

 

..

وقتی کلاس خیلی کسل کننده باشه ذوق هنری هم شکوفا میشه دیگه 

تاباشه از این کلاسا:دی

( انگشت شست(شصت:دی)) زهــرا


 

پ ن : دیروز اولین روز کاریمون توی بیمارستان بود و اولین تجربه من  در خون گیری ، خیلی ساده تر از اونی بود که فکرشو میکردم ...

پ ن : این روزها نمیدونم چرا یادم رفته درست حسابی حرف بزنم بدجور موقع صحبت کردن موجبات شادی جمعی رو فراهم میکنم 

*زخـــم نپـــاش رو نمـــکم*پوزخند

راسی

سلـــامـــ

 


نوشته شده در چهارشنبه 92/1/28ساعت 5:49 عصر توسط پرنیان| نظرات ( ) |

به نام "او" و به یاد "او"

اولین پست درفروردین 92

امسال رو باکلی کار و درگیری شروع کردم

ساختن کلیپی که خیلی دست کم گرفته بودمش کچــــلم کرده حسابی

بعد یه اندی ماه اومدم سراغ سیستم عزیز خودم

ماشالا پراز تهی بود

کلی دردسر واسه تعمیرش

و الان هم کلی دردسر با کلی نرم افزار ساخت کلیپ و میکس و ...

اصلا احساس حرفه ای بودن بهم دست داده :دینکته بین

و اما به قول خودم :دی اگه وقت کردی یه ذره هم درس بخون

اصلا کی گفته 13 روز عید وقت درس خونده ؟یعنی چی؟

راسی امروز یه دفتر پیدا کردم از زمان طفولیت ؛ اون روزا مسافرت میرفتم خاطراتمو می نوشتم  اخ کلی به خط و سبک نوشتن خودم خندیدم پوزخند

اصلا ازهمون طفولیت من بسی با استعداد بودم اسنادشم موجوده :دیدوست داشتن

پ ن : در پی گشت و گذار در دنیای مجازی به یه طالع بینی برخوردم که پی بردم متولد سال میمون هستم

حالا شماببینید خصوصیاتمو مثلا :دی

*بدجنس، موذی، شیطان، گستاخ

شغل های مناسب :کارگزار بورس یا دلال، سفته باز خوش مشرب، تاجر با ابهت، نویسنده معروف، فیلم ساز صاحب سبک، مغازه دار، نماینده سیاسی زیرک، سیاستمدار باهوش، و کلاهبردار و شیاد .

جنبه های منفی وجودش مانند دروغگویی، ریاکاری، حقه بازی، تکبر و غرور، نادیده گرفتن وجدان و شرافت

دوستان عزیز حواستون باشه ها در این حد خطرناک تشریف دارمــــ!!!!

.

.

.

.

قرار شده سال اینده مسافرت بریم اینجامؤدب

جـــــاتون خـــالیچشمک


نوشته شده در چهارشنبه 92/1/7ساعت 1:13 صبح توسط پرنیان| نظرات ( ) |

به نام "او" و به یاد "او"

.

.

.

مانده تا برف زمین آب شود.

مانده تا بسته شود این همه نیلوفر وارونه چتر.

ناتمام است درخت.

زیر برف است تمنای شنا کردن کاغذ در باد

و فروغ تر چشم حشرات

و طلوع سر غوک از افق درک حیات.

مانده تا سینی ما پر شود از صحبت سمبوسه و عید.

در هوایی که نه افزایش یک ساقه طنینی دارد

و نه آواز پری می‌رسد از روزن منظومه برف

تشنه زمزمه‌ام.

مانده تا مرغ سرچینه هذیانی اسفند صدا بردارد.

پس چه باید بکنم

من که در لخت‌ترین موسم بی‌چهچه سال

تشنه زمزمه‌ام؟

بهتر آن است که برخیزیم

رنگ را بردارم

روی تنهایی خود نقشه مرغی بکشم.

"سهــــراب"

.

.

.

.

.

 


.پ ن :چقدر این روزهای اخـــر سال دیر میگذره بخصوص وقتی توی خوابگا باشی  که اصلا نمیگذره

پ ن : آقـــــای اســــتاد چه لذتی داره  مارو تا 27 اسفند بکشونی دانشـــگاه؟؟ 

پ ن : 19 سال و 11 ماه و 29 روز، من نمیگم پـــــارسی بلاگ میگه قابل توجه دوستان ، آَشنایان و کلیه ی فامیل های وابسته من 20 سالمه نه 21:دی

پ ن : اینجا اصلا بوی عیـــد نمیاد چــــرا آیا؟


بهــــــــــــــــــــــاری بـــــــــــــــــــاشید


نوشته شده در پنج شنبه 91/12/24ساعت 5:46 عصر توسط پرنیان| نظرات ( ) |

بــــــــــــــــــــه نــــــامــــ خــــــدایـــــــــــم

 آپ میکنیم

با این که آپمان نمی آید!!:دی

محض شادی آلاچیق نشین هاپوزخند

........

امروز که داشتم از اصفهان میومدم به کاشان و در حالی که از خوندن کتاب خسته شده بودم ، از شیشه ی مسدود اتوبوس درجه ی یک  اسکانیا:دی به بیرون نگاه میکردم

متوجه خیلی از زیبایی ها شدم

خیلی از زیبایی ها که به دلیل تکراری بودنشون تا امروز متوجهشون نشده بودم !

عادت کردیم قشنگی رو تو گل و بلبل و سبزه و چمن و درخت و جنگل ببینیم .... خودمو میگمااا!

بین این همه کوه خشن که ردپای دستکاری ادما توش دیده میشه به یه روستای کوچیک برمیخوری ...

دو ، سه تا درخت با شکوفه های سفیدشون توجهتو جلب می کنن...! باید خیلی دقت کنی تا ببینیشون

من به این همه دقت و توجه خودم مفتخرم :دی

 

همین طوری که  میرم تو حـــس صدای " آی جیگیلی جیگیلی ...." استغفرالله ... آقای راننده هم که ماشالا خیلی سرخوشه

درحین رانندگیم که کلی با تلفن همراهش صحبت کرد

فکر کنم کمربندشم نبسته بود..:دی

با یه اتوبوس دیگه هم به زبون خودشون درگیری داشتن ....

به خــــــدا من آرزو دارمــــ آقــــای راننـــده ....عصبانی شدم!:دی

 

----------------------------------------

پ ن : زمستونم رو به اتمامه ! ما که نه برفی دیدیم نه برفی :دی

پ ن : آقا میشه به جای این ساندیسای محترم عزیز تر از جانتهوع‌آور ، تو اتوبس آب معدنی توزیع بشه؟؟

دیگه امـــــری نبود؟؟؟پوزخند

راسی سلامــــ...

 


نوشته شده در جمعه 91/12/4ساعت 9:42 عصر توسط پرنیان| نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5      >