سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























3... نقطه... پـ ــ ــ ـ ــر و ا ز

به نام "او" و به یاد"او"

حرفی نیست جز  این که از " آلاچیق"به "سه نقطه پروا"رسیدم ...

.

.

. 

دلیل خاصی هم نداره جز این که نتونستم با جناب آلاچیق کنار بیام :دی


.

.

.

 

پ ن :

خدایا: چرا آدم نمی شم آیـا؟

 


نوشته شده در پنج شنبه 92/7/11ساعت 7:45 عصر توسط پرنیان| نظرات ( ) |

به نام "او" و به یاد"او"


این صبح ها (البته به تعبیر مامانم ظهر:دی) از خواب که بیدار میشم خیلی خوب بوی مهر به مشامم میرسه

شهریور که از نیمه میگذره و به قول معروف میفته تو سرازیری

وقتی از زور سرمای قشنگ صبح  شهریور احساس صمیمیت بیشتری با پتو پیدا میکنی

به خوبی بوی ماه مهــــر ...

واین اخری ها بیشتر دلم میگرفت

که دیگه مهری د رکار نیست و جاش بی مهری عضو فعال این روزها شده  ....

 

حس امروز من ...

 

مقصر حس امروز من ، من نیستم

مقصر حس امروز من خیلی ها هستند جـــــز ، خود مـــــن

نه ....

و شاید مقصر حس امروز من هیچ کســـی نیست جز خود مــــن

......

هرچی بیشتر تلاش میکنم نتیجه عکس می بینم ....

تا میام با یه مشکل کنار بیام و روش حلش رو پید ا میکنم کلی ذوق میکنم و مشکل رو از یاد میبرم

یه هـــــو

همچون قوز با قوز مشکل بالا مشکل

....

 

اینجا همه میخوان وظایف خودشون رو انجام بدن

و حتی کمی برای حل مشکلت قدمی بر نمیداره

که مبادا بیشتر از وظیفش انجام داده باشه

صرفا برای بی بهره نبودن وبلاگ از کارتون های اجنبی و البته جهت انتقال حس امروز من:دی

.......

ریسک کردن رو دوس دارم

اما ...

اهلش نیستم...

دوس دارم اهلش باشم

اما...

.......

اکثرا برنامه ریزی هام به سرانجام نمی رسه 

و میدونم هیچ کس مقصر نیست جـــــز خود من

و این ناراحتم میکنه

اما...

حس امروز من ، میدونم که دائمی نیست

میدونم که هرچند  به گمان خودم طولانی.... به زودی خواهد گذشت

ولی...

کاش...

حس امروز من زمینه ساز حس خوب فردای من باشد ...

.......

 کاش "حس امروز " فردای من

همچون " حس امروز " امروز من.....

 


.

.

*پ ن : میگن نوشته ای خوبه که خواننده رو به فکر وادار کنه ، این جاخالی های نوشته من هم به خاطر خوب بودنشه :دی

 

*کم کم بار سفر میبندم و قصد دیار غربت میکنم قربه الی الله

 

 

 

 

 

 


نوشته شده در دوشنبه 92/6/25ساعت 12:19 عصر توسط پرنیان| نظرات ( ) |

به نام "او" و به یاد"او"


زمانی ، هنگامی که داشتم یکی از خویشتن های مرده ام را به خاک می سپردم ، گورکن پیش آمد و به من گفت :

«از میان همه ی کسانی که به برای به خاک سپردن مرده به اینجا می آیند من تنها و تنها تو را دوست می دارم .»

گفتم:

« تو بی اندازه لطف داری ، ولی برای چه مرا دوست می داری ؟»

گفت :

« برای آن که همه گریان می آیند و گریان می روند - تنها تویی که خندان می آیی و خندان می روی .»!!

"جبران خلیل جبران"

.

.

.

پ ن :یه وقتایی نیازهست یه سری از خویشتن های خودمون رو به خاک بسپاریم و حتی فاتحه ای هم براشون نفرستیم ...!!

.

.

.

اما ...

مجلس امروز...

نمیدونم من این روزا زیادی مشتاق دیدار تلویزیون هستم یا صدا سیما خیلی مشتاقه که مردم تلویزیون ببین

نمیدونم دوره های قبل هم صدا سیما این قدر فعال بود یا من این دوره فعال گشتم :دی

درهر صورت به صورت " توفیق اجباری " مجلس و مباحث اون رو مشاهده نمودیم :دی

از الان تصمیم گرفتم نماینده مجلس بشم ...حالا نشد وزیر پیشنهادی رئیس جمهور که میشم ...مؤدب

خدا رو چه دیدی شاید بعد از اونم رئیس جمهور شدم

 ادم نماینده میشه کلی استعداداش رو میتونه شکوفا کنه

مثلا شعر بگه ...اونم چه شعری

تازه یه صندلی که 4 سال فقط و فقط مخصوص خودته...اونم چه صندلی ای

چه شــــود:دی

از الان باید بیفتم دنبال جمع کردن رای...

به من رای دهیــــد...

.

.

.

خواننده ی عزیز

بگو سیــــب

بــــدرود

 


نوشته شده در جمعه 92/5/25ساعت 12:37 صبح توسط پرنیان| نظرات ( ) |

به نام "او" و به یاد"او"

 

و آن قدر همه چیز کوتاه بود 

     کوتاه به اندازه ی چشمی به هم زدن

به خودم اومدم و خودمو توی مسجدالنبی دیدم

 

مسجد النبی

و چه صبح های قشنگی بودن بعد از نماز پشت دیوار بقیع

 

زیارت رسول اکرم (ص)

 

زیارت ائمه بقیع...

 

 

و به اندازه یک چشم به هم زدن 6 روز در مسجدالنبی هم گذشت

و محرم شدن در مسجد شجره

 

مسجد شجره

 

و به اندازه ی چشمی به هم زدن 6 روز در مکه

 

روزهایی که از از مروه تا صفا رو طی میشد برای رسیدن به کعبه

 

مروه

 

و تمام این لحظه ها همچون رویا بود

و فقط زمانی می فهمی کجا بودی

که  هواپیما در آسمان عربستان اوج میگیره

و تو حتی به شیشه ی مسدود هواپیما هم دسترسی نداری و

مجبوری به صفحه ی مشکی مانیتور روبروت خیره بشی

و تک تک صحنه های این سفر تو ذهنت تداعی میشه و

بی اختیار...

 

مکه

.

.

.

و 12 روز به همین سادگی و به کوتاهی همین پست گذشت.!!

 

 

پ ن:

برج های n طبقه ای در اطرف مسجد الحرام چه قدر نچسب بودن و به خصوص این برج ساعت ...



نوشته شده در چهارشنبه 92/4/19ساعت 11:19 عصر توسط پرنیان| نظرات ( ) |

به نام "او"و به یاد"او"

.

.

.

.

.

.

و چه این روزها بی تابم

بی تاب  روزی که به دنبال عکس های " مکه " و "مدینه" درگوگل نباشم

روزی که عکاس این عکس ها خودم باشم

و این روزها نزدیک است...

اگر خدا بخواهــد

.

.

پ ن : جـــــای خـــالی!


نوشته شده در پنج شنبه 92/3/16ساعت 12:24 صبح توسط پرنیان| نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5      >